یکی ، دو شعر زیبا

توجهی به تکاپوی این پلنگ نکن


به تیر‌رس که رسیدم بزن، درنگ نکن


تمام حیثیت کوه از شکوه من است


نه، افتخار به فتح دو تکه سنگ نکن


مرا به چنگ بیاور چه زنده، چه مرده


به قدر ثانیه‌ای فکر نام و ننگ نکن


غرور دشت پر از رد گامهای من است


مرا اسیر قفسهای چشم ‌تنگ نکن


درست بین دو ابروم را نشانه بگیر


به قصد کشت بزن، لحظه‌ای درنگ نکن


همیشه اول و آخر تو می‌بری از من


تمام وقتت را صرف صلح و جنگ نکن


فقط بخواه به پایت نمرده جان بدهم


برای کشتن من خواهش از تفنگ نکن


امیر اکبرزاده

 

یکی، دو شعر زیبا


شانه ات را دیر آوردی سرم را باد برد

خشت خشت و آجر آجر پیکرم را باد برد

آه ای گنجشک های مضطرب شرمنده ام !

لانه ی بر  شاخه های لاغرم را باد برد

من بلوطی پیر بودم پای یک کوه بلند...

نیمم آتش سوخت ، نیم دیگرم را باد برد

از غزلهایم فقط خاکستری مانده به جا

بیتهای روشن و شعله ورم را باد برد

با همین نیمه همین معمولی ساده بساز

دیر کردی نیمه ی عاشقترم را باد برد

بال کوبیدم قفس را وا کنم عمرم گذشت

وا نشد .....بدتر از آن بال و پرم را بادبرد

«حامد عسکری»